دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.
دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

دو رکعت عشق
دو رکعت عشق نام ستونی کوچک در روزنامه اطلاعات بود که به خاطرات شهدا اختصاص داشت.
در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.
تلگرام:
@dorakateshgh
اینستاگرام:
@2rakateshgh

دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.





۳۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای اولین بار و با اصرار منصور به خانه شان در اندیمشک رفتم. داخل اتاق که نشستیم، چشمم به چند بسته پول دویست ریالی افتاد که در کنار یکی از کمدهایشان چیده شده بود. از منصور پرسیدم: چرا این پول ها را اینجا گذاشته ای و در بانک واریز نمی کنی؟ لبخندی زد و گفت: «این پولها حقوق جبهه برادرم «عبدالرضا»است. آنها را گذاشته تا به صندوق صدقات کمیته امداد امام خمینی واریز کند.»

آن روز به خلوص «عبدالرضا بصیری فر» بسیار غبطه خوردم. عاقبت هم آن دو برادر کربلایی در عملیات والفجر ۸ با هم تا بهشت دوست پرکشیدند.

 

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید عبدالرضا بصیری فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۲
هفتاد سومین نفر...

 همیشه می گفت: این پلاک که چون طوقی زیبا برگردنم انداخته ام، کلید بهشت می باشد و حتی یک لحظه حاضر نیستم آن را از خود دور کنم. آن روز او آماده شده بود به مرخصی برود که خبر شد عملیاتی در پیش است، برای همین هم از رفتن به مرخصی منصرف شد تا در عملیات سهیم باشد. سرانجام دلاور شهید «محمود شاهسوندی» در همان عملیات راهی بهشت شد.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید محمود شاهسوندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۰۹
هفتاد سومین نفر...

مادرش میگوید: «وقتی خبر مجروح شدن «حسین» را شنیدیم. فورا خود را به بیمارستان رساندیم، حسین با صدای ضعیفی از ما تقاضای جرعه ای آب کرد، من حتی توان ریختن قطره ای آب در دهان خشکیده او را نداشتم، لیوان آب را به دست پدرش سپردم و با ریختن اولین قطرات، ناگهان حالش منقلب شد و مرتب می گفت: یا حسین (ع). پزشک معالجش می گفت که او بعد از پانزده روز بیهوشی فقط امروز صحبت کرده است.»

او شهید «حسین علی پور اسحاق» بود که سرانجام آب حیات از کف ساقی کوثر نوشید و جاودانه شد.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید حسین علی پور اسحاق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۳
هفتاد سومین نفر...

 هروقت به محفلمان می آمد، شور و شوق عجیبی در چهره بچه ها موج می زد ، این که فرمانده بود اما در مواقع کمبود مهمات خود با پای پیاده به خط دوم می رفت و مهمات می آورد. در حین عملیات، هرگاه یکی از بچه ها مجروح می شد، قبل از همه، خود را به او می رساند. آن روز یکی از دوستان مجروح شده بود و او این برادر را تا داخل آمبولانس رساند و در همان حال که داشت به او دلداری می داد، خمپاره دشمن در کنارش نشست و اسوة استقامت و ایثار گردان حمزه، سردار شهید «» به جوار دوست پر کشید.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام

شهید مسعود قادری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۰
هفتاد سومین نفر...

 «به نظر شما شهدا قبل از شهادتشان چه حالی داشتند؟» این سئوال عارف بیداردل شهید «عزت الله حسین زاده» بود که ۴۸ ساعت قبل از شهادتش در چادر گردان، به طور غیر منتظره ای مطرح نمود و از هرکدام از بچه ها می خواست که پاسخی بدهند و تنها من سکوت اختیار کرده بودم و غرق و محو در حالات او، سر را به زیر افکنده و فکری کردم. پس از دو روز تعجبم از سئوال او بیشتر شد، چرا که در بمباران پاییز سال ۶۵، «عزت» نیز به «عزت» ابدی دست یافت.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید عزت الله حسین زاده


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۶
هفتاد سومین نفر...

دفترچه خود را با عجله از جیب بیرون آورد و در آن علامتی زد. از او سؤال کردم و علت را خواستم، ابتدا پاسخ نداد، بیشتر اصرار کردم، گفت: «وقتی کار اشتباهی انجام می دهم، در این دفتر علامتی میزنم». چند روز قبل از شهادتش، به طور اتفاقی نگاهم به دفترچه اش دوخته شد، وسوسه شدم : نگاهی به صفحات و علامت ها بیندازم. بیشتر صفحات آن دفتر همانند قلبش سفید و نورانی بود. او اسوه تقوی و اخلاق، پاسدار مفقودالاثر «محمدرضا ایستان» از بچه های گل اندیمشک بود.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید محمد رضا ایستان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۴
هفتاد سومین نفر...

حدود ساعت یک بامداد به منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی رسیدیم. قرار بود به محض شکستن خط وارد عمل شویم. وقتی از ماشین پیاده شدیم چند چادر دیدیم، جلوتر که رفتیم او را دیدم که در آن سرمای شدید اسلحه بردوش نگهبانی می داد. با دیدن ما برق در چشمانش دوید و به سرعت خود را به ما رساند و احوال پرسی کرد. پس از لحظاتی از هم جدا شدیم و در جایی نزدیک آنها مستقر شدیم و منتظر شروع عملیات. آن شب او به چادرشان رفت و پتوهای خودش را برای ما آورد. از او پرسیدم پست شما کی تمام می شود؟ گفت ساعت دو نیمه شب. آن شب من و دو سه نفر دیگر مشغول استراحت شدیم، نیمه های شب چند بار او را دیدم که تا نزدیک چادرمان آمد و برگشت. برای اذان صبح که بیدار شدم از او پرسیدم: تو هنوز پستت تمام نشده؟ سرش را پایین انداخت و گفت: وارد چادر که می شوم و گرمای داخل چادر را که می بینم یاد بچه های گردان شما میافتم و خجالت می کشم، بیرون می آیم و  قدم میزنم. آن شب در حالی که از سرما تمام بدنش میلرزید، تا صبح بیدار ماند و همچون علمدار حسین (ع) نگهبان خیمه ما بود. او اسوه عشق و سردار اخلاق  بود که پس از هفت سال پیکر دردمندش در آذرماه ۶۹ تشییع شد.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام

شهید غلامعلی اسلامی پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۵
هفتاد سومین نفر...

گردان می خواست برای عملیات به خط برود. او کوچکترین عضو گردان بود و لاجرم نامش را برای نگهبانی چادرها نوشتند و قرار شد بماند. اما او محکم و استوار وارد چادر فرماندهی شد و گفت: «چه کسی میخواهد جلو مرا بگیرد؟ من باید در عملیات شرکت کنم.» فرماندهمان با او خیلی صحبت کرد، اما او زیر بار نمی رفت. دست آخر هم خطاب به فرمانده گفت:

« باشد! مرا نبرید، من میروم به امام زمان(عج) شکایت می کنم.» وقتی این حرف را زد فرماندهمان گفت: «تو هم بیا!»

سرانجام بسیجی نوجوان «مصطفی طیبی» در همان عملیات (آزادی خرمشهر) جواز ورود به بهشت را گرفت و جاودانه شد.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید مصطفی طیبی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۶
هفتاد سومین نفر...

چند روز پس از عملیات نصر ۴ یکی از بسیجیان گردان حمزه از لشکر ۷ ولی عصر(عج) عارف وارسته و مظلوم گردان، شهید «محمد قائد رحمتی» را در عالم رویا مشاهده می کند. به او می گوید: «چطور شد که در آن عملیات با آن حجم سنگین آتش، شما شهید شدید و ما ماندیم؟» شهید لبخندی میزند و میگوید: «نام همگی شما در لیست شهدا ثبت شده بود...» پس از مکث کوتاهی ادامه می دهد: «اما تقدیر بود که شما بمانید.»

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید محمد قائد رحمتی


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۴۶
هفتاد سومین نفر...

با آن که می توانست آر.پی.جی خودش را که سنگین و قدیمی بود و دسته اش هم خراب شده بود، عوض کند، اما حاضر نمی شد. می گفت: «می خواهم با همین اسلحه قدیمی پدر این بعثی ها را در آورم.» سرانجام با همان اسلحه کهنه وزیر آتش شدید دشمن چند تانک بعثی ها را به آتش کشید تا راه پیشروی نیروها باز شود. او دلاور مرد عرصه های نبرد «محمد قاسم زاده» از بسیجیان مهذب اندیمشک بود که در عملیات «خیبر» مفقودالاثر شد.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام

شهید محمد قاسم زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۴۲
هفتاد سومین نفر...