دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.
دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

دو رکعت عشق
دو رکعت عشق نام ستونی کوچک در روزنامه اطلاعات بود که به خاطرات شهدا اختصاص داشت.
در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.
تلگرام:
@dorakateshgh
اینستاگرام:
@2rakateshgh

دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.





۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منصور بصیری فر» ثبت شده است

در اردوگاه گردان عمار از لشکر ۷ ولی عصر (عج) بودیم و اعلام شد که فردا صبح زود به طرف منطقه عملیاتی حرکت خواهیم کرد.

شهید «منصور بصیری فر» وقتی این مطلب را شنید، حالت عجیبی پیدا کرد و سریع خود را به چادر فرماندهی رسانید و تقاضای چند ساعت مرخصی کرد، ولی فرمانده به علت مسائل امنیتی او اجازه مرخصی نداد، ولی وقتی اصرار «منصور» رادید که می گفت: «فقط چند ساعت»، علت را پرسید و منصور بعد از مکثی کوتاه گفت: «آخر مقداری پول از چند نفر قرض گرفته ام که باید به آنها پس بدهم که اگر خدا خواست و راهی شدم مشکل نباشد. فرمانده به او اجازه داد، او سریع خود را به اندیمشک رسانید و بعد از ساعتی خوشحال و خندان برگشت و گفت: «دیگر آماده هستم که هرچه خدا بخواهد...»

او عاقبت در همان عملیات «والفجر - ۸» همراه برادرش  «عبدالرضا» به کاروان شهیدان پیوست.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام


منصور بصیری فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۰۲
هفتاد سومین نفر...

از خاطرات رسیده به نمایشگاه دو رکعت عشق دزفول:

برادران شهید «عبدالرضا و منصور بصیری فر» همیشه با هم بودند و هر کس یکی از آنها را بدون دیگری می دید، تعجب می کرد و سراغ دیگری را می گرفت. پدربزرگوار آن دو برادر می گوید:

«وقتی یکی از آنها بیرون بود و چند دقیقه ای دیر می کرد، دیگری آنقدر بی تابی می کرد که تعجب مارا برمی انگیخت ولب به غذا نمی زد و یا نمی خوابید تا او بیاید. همیشه دعا می کردم که خدا آنها را از همدیگر نگیرد و هیچ وقت از هم جدایشان نکند.» یکی از بچه های رزمنده میگوید: «هر روز عبدالرضا به مقر منصور می آمد و هدیه ای برای او می آورد و این هر روز تکرار می شد. همه نگرانی بچه ها این بود که مبادا یکی از آنها شهید شود و دیگری بماند. در آخرین بار که عبدالرضا به مرخصی می رفت، برای منصور هم مرخصی گرفت تا با هم به دیدار خانواده شان برونده ولی در راه بر اثر بمباران هواپیماهای دشمن، دست در دست یکدیگر به دیدار خدا شتافتند، تا هیچگاه از هم جدا نشوند.»


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام


عبدالرضا و منصور بصیری فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۹
هفتاد سومین نفر...