دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.
دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

دو رکعت عشق
دو رکعت عشق نام ستونی کوچک در روزنامه اطلاعات بود که به خاطرات شهدا اختصاص داشت.
در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.
تلگرام:
@dorakateshgh
اینستاگرام:
@2rakateshgh

دو رکعت عشق - خاطرات شهدای اندیمشک

در این وبلاگ خاطراتی از شهدای اندیمشک با عکس همان خاطره در روزنامه اطلاعات منتشر می شود.





۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گردان حمزه اندیمشک» ثبت شده است

 از همه بچه های گردان، نوشته ای به یادگار دردفترچه مخصوصی داشتم بجز از «منصور». چند دقیقه قبل از عملیات والفجر ۸ به طرفش رفتم و گفتم برای من در این دفترچه یک یادگاری بنویس، گفت: «مالایق نیستیم که چیزی بنویسیم.» ولی با اصرار فراوان من، دفترچه و خودکار را گرفت و رفت در گوشه ای و مشغول نوشتن شد، وقتی برگشت دیگر فرصتی برای خواندن یادگاری او نبود، چون فرمان حمله صادر شده بود. او در همان عملیات به همراه برادرش «عبدالرضا» به دیدار حق شتافت. بعدها که دفترچه ام را مرور می کردم، دیدم نوشته است:

«الهی لاتَکِلنی الی نفسی طرفة عین ابدا (خدایا مرا به اندازه یک چشم برهم زدن به خویش وامگذار) الحقیر - منصور بصیری فر - به امید شهادت - دیدار ما در وادی عشق - ما را شفاعت کنید - ما را حلال کنید.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید منصور بصیری فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۳
هفتاد سومین نفر...

 آن روز غروب با داود نشسته بودم و غروب خورشید را تماشا می کردیم، ناگهان داود به حرف آمد که: «به نظر تو بازهم ما طلوع آفتاب را می بینیم؟»

 گفتم این چه حرفی ست می زنی؟ اگر منظورت شهادت است ، من که لیاقت این حرف ها را ندارم. راستی نظر خودت چیست؟

 داود درحالی که حال عجیبی داشت و به قول معروف توی خودش بود، با تبسمی سربلند کرد و گفت: «از خدا خواسته ام که دیگر طلوع آفتاب را نبینم و احساس می کنم این آخرین غروب دنیا را دارم تماشا می کنم.»

 اری، دلاور مرد بسیجی، مرد حماسه و عشق «داود صفری» همان شب در عملیات رمضان به خدا رسید و سراسر نور شد.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید داود صفری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۰
هفتاد سومین نفر...

هنگام وداع با دختر خردسالش به او قول می دهدکه پانزده روز دیگر برگردد، بعد از گذشت هفت روز، طی نامه ای به یکی از بستگانش نوشت:

«سلام علیکم؛ من صحیح و سالم هستم و هیچگونه نگرانی ندارم. ان شاءالله پس از سقوط صدام از جبهه بر می گردم. لذا تا تحقق این وعده منتظر نباشید. به امید آن روز، به خانواده ام سلام برسانید و به بچه هایم نیز سری بزنید که ثواب دارد...»

سرانجام روز پانزدهم، شاهد بی قرار، شهید بزرگوار «عبدالمهدی ضیائی فر» به عهد خود وفا کرد و در معراج سرخ خویش به سماعی جاودانه برخاست. -

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید عبدالمهدی ضیائی فر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۳
هفتاد سومین نفر...

اواخر بهار سال ۱۳۶۶ بود و مادر منطقه کردستان در اردوگاه لشکر به سر می بردیم، بچه ها به علت خستگی زیاد، بعد از نماز و شام فورا برای خواب به چادرها می رفتند. در این میان رفتار و حرکات شهید «محمد قائد رحمتی» عبرت آموز بود، چرا که تا نیمه های شب به تلاوت آیات سبز خدا مشغول بود و پس از نماز شب، بچه ها را برای نماز صبح بیدار می کرد. آری آن عارف بیداردل از گلهای گردان حمزه سیدالشهدا از لشکر ۷ ولیعصر (عج) بود که در «نصر-۴» به خدا رسید.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید محمد قائد رحمتی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۱
هفتاد سومین نفر...

رفتارش درخانه زبانزد همگان بود، اخلاق عجیبی داشت، هر وقت صحبت از ازدواج می شد با تبسم خاصی می گفت: «هنوز زود است». چند روز قبل از عروج ملکوتی اش در خانه شان گردهم آمده بودیم، پس از صحبت های طولانی به او گفتیم حالا دیگر موقع ازدواج شماست، در حالی که چهره نورانی اش تابناک تر شده بود گفت: «عروسی من روز یکشنبه آینده است». آری درست روز یکشنبه آینده، شهید عالی مقام «حسین خادم نژاد» به بهشت دوست پرواز کرد.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام

شهید حسین خادم نژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۲۳
هفتاد سومین نفر...

در منطقه بیشه اردو زده بودیم و روزی برای خورشت ترشی به فکر تهیه غوره افتادیم. آن روز به اتفاق یکی ازدوستان، از درختی که درآن حوالی بود و صاحبش را نمی شناختیم، مقداری غوړه چیدیم و غذا آماده شد، اما عارف عالی مقام شهید «ماشاءالله ابراهیمی» متوجه شد و نگذاشت هیچ یک از بچه ها به غذا دست بزنند و به اتفاق یکی از بچه ها آنقدر گشت تا صاحب آن درخت را پیدا کرد و از او اجازه گرفت و ما بعد از ساعت ها گرسنگی آن غذا را خوردیم.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید ماشاءالله ابراهیمی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۲۰
هفتاد سومین نفر...

برای اولین بار و با اصرار منصور به خانه شان در اندیمشک رفتم. داخل اتاق که نشستیم، چشمم به چند بسته پول دویست ریالی افتاد که در کنار یکی از کمدهایشان چیده شده بود. از منصور پرسیدم: چرا این پول ها را اینجا گذاشته ای و در بانک واریز نمی کنی؟ لبخندی زد و گفت: «این پولها حقوق جبهه برادرم «عبدالرضا»است. آنها را گذاشته تا به صندوق صدقات کمیته امداد امام خمینی واریز کند.»

آن روز به خلوص «عبدالرضا بصیری فر» بسیار غبطه خوردم. عاقبت هم آن دو برادر کربلایی در عملیات والفجر ۸ با هم تا بهشت دوست پرکشیدند.

 

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید عبدالرضا بصیری فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۲
هفتاد سومین نفر...

 همیشه می گفت: این پلاک که چون طوقی زیبا برگردنم انداخته ام، کلید بهشت می باشد و حتی یک لحظه حاضر نیستم آن را از خود دور کنم. آن روز او آماده شده بود به مرخصی برود که خبر شد عملیاتی در پیش است، برای همین هم از رفتن به مرخصی منصرف شد تا در عملیات سهیم باشد. سرانجام دلاور شهید «محمود شاهسوندی» در همان عملیات راهی بهشت شد.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید محمود شاهسوندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۰۹
هفتاد سومین نفر...

مادرش میگوید: «وقتی خبر مجروح شدن «حسین» را شنیدیم. فورا خود را به بیمارستان رساندیم، حسین با صدای ضعیفی از ما تقاضای جرعه ای آب کرد، من حتی توان ریختن قطره ای آب در دهان خشکیده او را نداشتم، لیوان آب را به دست پدرش سپردم و با ریختن اولین قطرات، ناگهان حالش منقلب شد و مرتب می گفت: یا حسین (ع). پزشک معالجش می گفت که او بعد از پانزده روز بیهوشی فقط امروز صحبت کرده است.»

او شهید «حسین علی پور اسحاق» بود که سرانجام آب حیات از کف ساقی کوثر نوشید و جاودانه شد.


با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام
شهید حسین علی پور اسحاق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۳
هفتاد سومین نفر...

 هروقت به محفلمان می آمد، شور و شوق عجیبی در چهره بچه ها موج می زد ، این که فرمانده بود اما در مواقع کمبود مهمات خود با پای پیاده به خط دوم می رفت و مهمات می آورد. در حین عملیات، هرگاه یکی از بچه ها مجروح می شد، قبل از همه، خود را به او می رساند. آن روز یکی از دوستان مجروح شده بود و او این برادر را تا داخل آمبولانس رساند و در همان حال که داشت به او دلداری می داد، خمپاره دشمن در کنارش نشست و اسوة استقامت و ایثار گردان حمزه، سردار شهید «» به جوار دوست پر کشید.

با کلیک بر روی تصاویر زیر ما را در شبکه های اجتماعی تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.

تلگرام          اینستاگرام

شهید مسعود قادری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۰
هفتاد سومین نفر...